محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مسافری از بهشت

قطره اما همرنگ اقیانوس

پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم ... پس از مدتی امروز موفق شدم تا برایت چیزی بنویسم.این روزها ،خوابت کم شده و فرصت من نیز برای نوشتن اندک. از آخرین مطلبی که برایت نوشتم تا امروز اتفاق خاصی نیفتاده است.جز اینکه پسر گلم برای اولین بار در یک اجتماع سیاسی حاضر شده و پا به پای من و پدر ،با کالسکه اش مسیر راهپیمایی را طی کرده است. هر چند تمام مدت در خواب ناز بودی،ولی خرسندم که قطره بودی و شیرینی  دریا شدن را چشیدی. این اولین باربود که در یک جشن تولد باشکوه شرکت میکردی.جشن ٣٤ ساله شدن انقلاب . عزیز دلم: امیدوارم گامهایت در مسیر سربلندی میهن و اعتقاداتت ،استوار و محکم باشد. ...
29 بهمن 1390

آرزویی برای فردا

دیروز ظهر برای چکاب ماهیانه، و اطمینان از سلامتیت، تو را نزد پزشک بردیم. دیروز ظهربرای چکاب ماهیانه و اطمینان از سلامتیت،تو را نزد پزشک بردیم. خدا را شکر ،همه چیز خوب و رضایت بخش بود.قرار شد که پدر،شما را بغل کند و من کیف او را بگیرم.آخر بغل کردنت کمی برایم سخت است. وقتی کیف پدر را در دست گرفتم ، تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته.خیلی سنگین بود. چاره ای نداشتم  زیرا تبادل صورت پذیرفته بود. به خانه که رسیدیم ، ساز مخالف را کوک کردی و زدی زیر گریه.ترفند های من هم موثر واقع نشد.خسته و بی حوصله ،مانده بودم که چرا آرام نمیشوی؟ باز هم پدر به دادمان رسید.تو را به اتاقت برد و پس از مدتی در آغوشش آرام گرفته و خوابیدی. این بار هم ی...
20 بهمن 1390

شعر مادرانه

پسر نازم به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. پسر نازم: به یمن وجود تو،بعد از مدتها،طبع شعرم زنده شد و چند سطری برایت نوشتم.باشد که یادگار بماند. حرفهایی از جنس باران برایت می سرایم شعر شور انگیز باران را          و می دانم که میدانی   میان سینه ام تصویر چشمان تو پنهان است گلم دنیای ما زیباست.        نگاهت سهم خوبی باد     و در فصل فراموشی      میان آدمکهای پر از تشویش و دلتنگی میان شعرهای تا ابد سنگی   برایت آرزو کردم که سرشار از...
18 بهمن 1390

مهرپدرانه

چه زیباو معصوم خفته ای عزیز دلم ...... چه زیبا ومعصوم خفته ای.آرام و باشکوه.ومثل همیشه من و پدرعاشقانه نگاهت میکنیم و بخاطر بودنت خدا را سپاسگزاریم. پیش از آنکه بخوابی ،حسابی گریه کردی و ما بی آنکه علت بیقراریت را بدانیم همه شگردهای مادرانه و پدرانه را امتحان کردیم وسرانجام در آغوش پدر ،آرام به خواب رفتی. می دانم که خیلی دوستت دارد.این را از نگاه عاشقانه اش میتوان فهمید.با لبخندت سرشار از هیجان و شور میشود و با گریه ات ...   . چند وقتی است  که خودش تو را حمام میکند.باهم برای خرید بیرون میروید{هرچند که تو تمام مدت درون کالسکه ات به خواب ناز فرو میروی}.خیلی وقتها خودش لباسهایت را تنت میکند،موهایت را شانه میزند،در آغوش...
17 بهمن 1390

نینجا کوچولو

پسر نازم: امروز هم سحر خیز بودی.باز هم وقتی نگاهمان در هم گره خورد ،خندیدی و مرا به وجد آوردی پسر نازم: امروز هم سحر خیز بودی.باز هم وقتی نگاهمان در هم گره خورد ،خندیدی و مرا به وجد آوردی. مدتی است خیلی بیقراری میکنی.حق هم داری.دندان در آوردن یکی از سخت ترین مراحل زندگی توست پسر کوچکم. این درس بزرگ زندگی است که لازمه رویش و تکامل درد است.وصبر بر درد نتیجه ای شیرین دارد. آری: امروز باز سحر خیز بودی.کمی بازی کردی.خیره به اطرافت نگاه کردی،خندیدی و دوباره خوابت گرفت. دیوان حافظ را آوردم و برایت خواندم و تو با شعر خوش عشق خوابیدی.معصومانه و زیبا... دیروز برای اولین بار غلت زدی و این یعنی آغاز حرکت و راه رفتن. راستی پسر...
17 بهمن 1390
1